پسر حواس پرت

تازه بارون قطع شده بود و رنگین کمون توی آسمون دیده می شد. پسری از خونه اش بیرون آمد. رنگین کمان را دید و خوشحال شد.
وقتی می خواست از خیابون رد شود همش به رنگین کمون نگاه می کرد که یک دفعه با یک ماشین تصادف کرد. یک آدم نیکوکار او را به بیمارستان برد. وقتی پسر خوب شد ، تصمیم گرفت دیگر حواسش را در خیابان و جاهای خطرناک جمع کند و مراقب خودش باشد.