مداد مشهور

روزی مدادی می خواست یک داستان بنویسد. می ترسید که نوکش بشکند و مداد تراش او را کوتاه کند. پاکنی آمد و پرسید که چرا ناراحتی ؟ مداد گفت که می خواهد داستان بنویسد اما می ترسد که مداد تراش او را کوتاه کند. پاکن گفت : اگر داستان بنویسی ، مشهور می شوی. از آن روز به بعد مداد هر روز کوتاه تر می شد و هم هر روز مشهور تر ...