ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
روزی دانه ای که کسی او را نمی دید و فقط پرندگان قصد خوردن او را داشتند به خدا گفت: ای خدا چرا مرا کوچک افریدی؟ خدا گفت: تو باید خودت را از همه پنهان کنی تا همه تو را ببینند. دانه منظور خدا را خوب نفهمید ولی زیر خاک رفت. چند سال بعد دانه به درخت بزرگ و قشنگی تبدیل شد که دیگر هیچ کس نمی توانست او را نادیده بگیرد.
داستاناتو خوندم
قشنگ مینویسی
ادامه بده
هیچ وقت از نوشتن خسته نشو
بعضی وقتا روی کاغذ هم بنویس لذت بخشه
تمرین کن خطاطیو
چون زشته که یه نویسنده خطش خوب نباشه
تو استعداد داری مهدی
موفق باشی
راستی یادم رفت
قدر پدر مادرتم بدون
و قدر زحمتاشونو
سال خوبی داشته باشی